کوپه شماره ٧

Saturday, October 28, 2006

اندرون من خسته دل

توی این دو هفته ای که مریض بودم و نمی توانستم حتی کتاب بخونم زمان مناسبی بود به خودم و در مورد وقایعی که برایم رخ داده بود فکر کنم. این که چرا تا بحال نتوانستم به آدمی که ازش خوشم می آید پیشنهاد دوستی يا بالاتر از آن درخواست ازدواج بدهم. این نتیجه ای بود که با راهنمایی های دوست تازه ام به یاد آوردم.

هر کسی که با من آشناست و حرف مي زنه فكر مي كنه با يك روشنفکر و فمنیست حرف مي زند. کسی که برای احقاق حقوقی که در طول تاریخ از زنان ضایع کرده اند سعي مي كند كاري بكند.هرچند كه هميشه به در بسته بخوره. اما این همه موجودیت من نیست. می خوام اعتراف کنم در وجود من یک زن دیگر هم وجود دارد زنی که به عکس ظاهر امروزی و فمنیست زنی سنتی و تا حدودی جزم اندیش است. زنی که به من دستور می دهد که چه کار بکنم و چه کار نکنم. همین زنی زمانی که از یک مرد خوشم می آيد یه من نهیب می زنه:« دختر باید باوقار باشه و سعی کنه با چشما و نكاه محبت مردها را بخود جلب کنه نه با كلام روراست. اگه از یک پسر خوشت اومد نباید مستقیم به خودش یگی. باید صبر کنی تا اون به تو پیشنهاد بدهد. نه تو نباید خودت حرفی بزنی. » آن قدر درباره وقار و متانت حرف می زند که گاهی وقت ها عصبیم می کنه. دلم می خواد سرش داد بکشم و بگم برو پی زندگیت و منو رها کن. اما هر کار می کنم این زن سنتی بیشتر در افکار من نفوذ می کنه. زن درون من می خواد ضعیه باشه. می خواد توی قید بند باستانی که هست بمونه. می خواد جزم اندیشم کنه. نمی خواد تغییري تو خودش بياره. می خواد لایه بیرونی منم مثل خودش بکنه. می گوید رابط تو با جنس مقابلت باید رابطه مرد سالانه آقا و کلفت باشد. همان میراث باستانی که سال ها زنان در خانه ها پنهان کرده بود.زنان را کمینه، ضعیفه و مستوره نامیده شدند. از روی دوم خودم متنفرم می خوام درونم یکی باشه یکی که جسارت این را داشته باشه هر وقت از یک نفر خوشش آمد توی چشماش نگاه کنه و بگه ازم من خوشت می آد. اما انگار طلسم شدم. رویه دوم من اهل جادو جنبل است، طلسم شومی کرده است. برای این که می خواد من پستو نشین بشم:«یعنی چی که دختر با مردهای اجنبی حرف بزنه. بلا به دور دخترهای این دوره زمونه همشون یه جورایی سر به هوا هستند. » اصلا مجال حرف زدن به من نداره با یک حالت حق به جانب می گه:« این منم که تور رو بالا می برم. من باعث شدم که تا به حال پاک نگهداشتم. به قول تفاعلی که به حافظ زدم:« اندرون من خسته دل ندانم که کیست/ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست. اما تصمیم گرفتم. می خوام مقابل این ضعیفه بایستم و آن از وجودم را بیرون کنم و خودم باشم. باید کمی از این تحجر تاریخی که وجودم را پر کرده فرار کنم. نه فرار نه باهاش بجنگم تا از حیثیت خودم باید دفاع کنم. دفاع از زن بودن خودم. می خوام عصیان کنم و فریاد بزنم که همه دنیا بشنوند که می خواهم بگذرم از این بت چند هزار ساله را که در وجود مادر، مادربزرگ و مادر مادربزرگم بوده و آن را ستایش می کند را بشکنم. تابوی ازدواج سنتی به دور بیاندازم و در فرصتی که دارم به فکر آغازهایی خوب برای خودم باشم و این بار فرزانه بیرونی تصمیم بگیرد نه آن موجود کهنه ای که می خواد منم میراث باستانی او را به نسل بعدی من هم تلقین کنند. به خودم قول دادم سدي كه اين درون من به وجود آورده بشكنم و قیچی خود سانسوری را بندازم توي يك چاه هشتاد متري.

به قول دوست تازه يافته ام بايد به خودم بگم:« وقتی راجب به کاری که چند روز پیش کردم فکر میکنم باورم نمیشود که من, فرزانه دست به آن زده باشم. چقدر از خودم شرمنده ام اما میدانم که این قدرت را دارم که آنرا از زندگیم پاک کنم و باید این کار را انجام دهم نه فقط بخاطر خودم بلکه بخاطر اینهمه که مرا دوست دارند بخاطر آنهائی که به من و ایده هایم و عمل هایم احتیاج دارند. من بر آن دشمن درونی پیروز شدم و دیگر آن فرزانه سابق نیستم. من دیگر زن بودنم را مبنی بر کمبود داشتن نمیدانم, من بدنبال تکیه گاه نیستم و شانه هایم بقدری گسترده اند که میتوانم تکیه گاه دیگران باشم. » می خواهم اگر عمری بود این بار که دوره قمری زدم از زندگیم راضی تر باشم. خودم باشم نه يك ضعيفه زير نام يك مرد.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 11:21 PM

|

<< Home