کوپه شماره ٧

Saturday, October 14, 2006

این من نیستم

به آینه نگاه می کنم اونی که توی آیینه است را نمی شنناسم شبیه مرده ای است که از گور در رفته من تو دو سه روز گذشته از یک خطر جدی گریختم این رو هم دکتر بیمارستان گفت هم منخصص مغز و اعصابی که رفته بودم پیشش. می گن یک جور سکته خفیفه. آخه دست راستم بی حس شده بود روی پام نمی تونستم درست راه برم. ام حالا هر دو خوبند اما من به جای خوردن دلم می خواد بخوابم. توی این چند روز خوراکم آب و قرص و چاییه.

مشاور بهم می گه نفرت ها تخقیرهاتو غم و غصه هاتو نریز تو خودت بگو بنویس داد بزن. اما مگه می شه. سارا بهم می گه تو خیلی نفاط مثبت داری که دست کم می گیری دلتو و محبتتو می سپاری به دست آدم هایی که ارزششو نداره. حالا که فکر می کنم می بینم راست می گه آدمی که دو سال وقتی می خواد صدات کنه جلوی دیگران بگه اون دختر ارزش دوستی داره. سارا راست می گه این منم که باید عوض بشم. باید ذهنمو از یک مشت فکر و آدم بیهوده پاک کنم. هرچند که اون آدم منتظر باید باشه تا حرف هایی بی پرده ای رو که دو سال روی دلم مونده این جا بخونه زودتر از اونی که فکر کنه کمتر از چهار روز دیگه منم و حرف هایی که دو سال باید می گفتم اما ناگفته مانده. بگذریم مشاور گفتم حرف هامو بلتد بلند بگم اولاش همش دلخوریه اگه ببیتنم دارم زیادی زجزموره می کنه کوپه رو تعطیل می کنم و یک دفترچه رو سیاه می کنم.

از اول می نویسم این که توی آیننه است من نیستم آدمیه که سه چهار روز بردنش و یکی دیگه جاش گذاشتند با یک طرف موهاش که سفیدهاش بیشتر از سیاهی هاش شده. آره سارا تو مثل همیشه است می گه خوشحالم از این که تو بنفشه به جای دلداری اتفاقا خودمو بهم نشون می دید. خوشحالم از این اون 28 اردیبشت سال 82 تا امروز با هر سختی و قهر آشتی هنوز می تونم به تو که 8 سال از من کوچکتره تکیه کنم و تبنای عزیزم که این چند روز که عصبانی بودم ،هرچی داشتم سر اون بنفشه خالی کردم.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 11:42 PM

|

<< Home