کوپه شماره ٧

Sunday, October 08, 2006

برای همه بعد از ظهرهای مشترک


یادته بعداز ظهر هر روز با هم قرار گذاشته بودیم می آمدیم یک جایی که بتونیم کمی وراجی کنیم. خانه هنرمندان و نشر ثالث بیشتر و از وقتی آمده بودیم ویلا کافه لرد یا جاهای دیگر یک روز کافه 87 ، یک روز دیگه کافه کنج یک روزم رفتیم کافه گلستان. می نشستیم روی اون دو تا صندلی کنار پنجره گاهی هم روی ایوون خانه هنرمندان یک نخ سیگار ( اون موقع تحملش را داشتم مثل حالا نبود که تا توی خیابون می رم نفسم می گیره و باید قرص ضد حساسیت و تعباتش را داشته باشم ديگه چه برسه به اون كه بخوام ....). داشتم می گفتم یادته اگه پول داشتیم و تازه حقوق گرفته بودیم می رفتیم سراغ منوهای گرون: سان شاین، کافه گلاسه، سالاد پاستا با آب میوه وسطهای ماه می رفتیم سراغ منوهای ارزون تر هات چاکلت، قهوه ترک، شیر کاکائو آخرهای ماه هم که سفارشمون چای از اون چایی های ودایی تا چای ساده یا دم نوش های عجیب و غریب کافه 78. یادته من همیشه عاشق سالاد پاستا بودم و اهل شیر کاکائو و تو قهوه تلخ می خوردی و کیک. این ها همه بهانه بود اون کافه و اون خوردنی ها بهانه ای برای این که ما کنار هم بنشینم و مثلا از درد مشترکمون حرف بزنیم. از اين كه خودمونو باهم مقايسه كنيم. یادته چند بار باهم قسم خوردیم که به جای حرف های تکراری کمی درس بخونیم من برای دکترا مثلا و تو برای فوق لیسانس. اما هیچ وقت موفق نبودیم. اول آخرش همون حرف ها بود و همون چیزی که ما را به آن جا کشیده بود. چند بار با احترام از کافه لرد عذرمونو خواستن ؟ یادته توی یکی از همون روزها بهم گفتی که حسین باهات حرف زده و از من پرسیدی چیکار کنم. می دونی که چی می خوام بگم. می دونی چون این روزها هر وقت که باهام حرف می زنی و حالم رو می پرسی این سئوال تکراری با نگرانی می پرسی که خوبی؟ با همون حالت بهم می گی داری می زنی به سیم آخر داری رو بازی می کنی. اون بعد از ظهرها وقتي مي رفتم خونه ديگه فكرهاي بد و ناراحت كننده ديگه نبود. اون روزها همه غم ها مو مي ريختيم روي اون ميز چوبي مقابلمونو و دودش مي كرديم.

چقدر دور شدیم از اون روزها حالا این روزها خیلی حس رفتن نشر ثالث و حتی کافه لرد هست حس یک الترا لایت با همه تبعاتش و یک هات چاکلت و کمی بی خیالی. اما تو نیستی. آخه دیگه دردهامون شبیه هم نیست. تو وقت این کارها را نداری این روزها سرت شلوغه برای این که نیمه آذر روز مهمی برای توئه. تازه این روزها رفتی سر یک کار تازه و دغدغه های دیگه داری. می دونم یک دلیل دیگه اشم برای این که یک دنیا فاصله بین ما افتاده. فاصله ای که من انداختم نه تو می دانم خودم این فاصله و این سد را ساختم توی این یکساله صدبار بهم گفتی. همون روز که توی آشپزخونه سنگ هامونو واکندیم و من بغضمو توی صورتت خالی کردم بهت گفتم. این ها رو گفتم تا بهت بگم این روزها توی کوپه شماره هفت دلم گرفته است عین روزنه های اتاق آبی تو. مثل رنگ اين روزهاي سارا و مثل خيلي هاي ديگه. به قول تو حالا ديگه به جاي اين كه بريم كافه بشينيم و حرف بزنيم حرف ها آره این روزها حرف هایی که با هم دیگه می گفتیم را می ریزیم تو این صفحه ها از همین صفحه هاست که خبر داریم حال هستی بهتره یا سارا چطوریه. می خوام بگم این روزها خیلی خسته ام از دست خودم که این قدر خوش باورم. از این که هر روزنه ی کوچکی دلم رو می لرزونه برای این که فصل سرد وجودم آغاز شده است. از اين كه به قول سارا شب كه مي خوام بخوابم يادم مي افته كه هيچ كار مثبتي نكردم. دلم تنگ شده برای اون بعد از ظهرهای خانه هنرمندان و روزهای دردهای مشترک. حالم از خودم این روزهای مسخره ام بهم می خوره. دلم می خواد یک جایی برم بدون فکر. این روزها حتی به سرم زده از کوپه شماره هفت پیاده شم و ننویسم. این روزها باز قاصدک اخوان توی سرم می پیچه: قاصدك ! هان ، چه خبر آوردي ؟/از كجا وز كه خبر آوردي ؟/خوش خبر باشي ، اما ،‌اما /گرد بام و در من /بي ثمر مي گردي /انتظار خبري نيست مرا /نه ز ياري نه ز ديار و دياري باري/برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس /برو آنجا كه تو را منتظرند /قاصدك/قاصدک در دل من همه کورند و کردند، /دست بردار از این در وطن خویش غریب /قاصد تجربه هاي همه تلخ /با دلم مي گويد /كه دروغي تو ، دروغ /كه فريبي تو. ، فريب /قاصدك 1 هان ، ولي ... آخر ... اي واي /راستي آيا رفتي با باد ؟/با توام ، آي! كجا رفتي ؟ آي /راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟/مانده خاكستر گرمي ، جايي ؟/در اجاقي طمع شعله نمي بندم خردك شرري هست هنوز ؟/قاصدك /ابرهاي همه عالم شب و روز /در دلم مي گريند/

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 8:55 AM

|

<< Home