کوپه شماره ٧
Tuesday, October 03, 2006
نمی دونن تو بهونه ی منی
تو رو با خیلی ها دیدن همشون/ همه می گن بی وفایی می کنی/ به منم می گن داری محبتو از چشای اون گدایی می کنی/لونا از چشای تو بی خبرن/ نمی دونن که چشات نفس داره/ اونا غافلند که چشم روشنت / توی نور ماه نقره دست داره/ همه می خوان که ازت دست بکشن/ همه می گن که دیونه ای/نمی دونن تو بهونه منی/ معنی شعرای عاشقونه ای/
این چند روزه مریضم. این بار مریضی پاییزه آنفلونزا همراه با عطسه و آب ریزی . بینی نازنینم شده عین لبو پوست پوست. ازبس که سفت می گیرم. صدامم که تلفیقی از خروس و آلن دلنه. البته با سرفه و عطسه فراوان. شاید به خاطر تبی که دارم درجه زردی خونم بالا رفته و یک کم به قول بچه ها خز شدم و آهنگ های جینگول گوش می دم. این هم یکی از اون پست های خزه. البته گاهی بد نیست از اداهای روشنفکری فاصله گرفت و زرد شد. گاهی تو همین آهنگای درپیت شعرهایی را پیدا می کنی که خیلی به خریت های خودت نزدیکه . این هم یکی از اون دسته است. این شعری که توشتم از همون دسته از آخرین آلبوم هنگامه است به عنوان ارتش صلح. هرچی هست که دارم کلی حال می کنم که دیونه مثل خودم توی دنیا فراونه.
<< Home