کوپه شماره ٧
Saturday, September 30, 2006
ما حق داريم بدانيم
دلم گرفته اما اين بار از دست كسي يا چيزي نه. به عنوان كسي كه تاريخ دين و ايمانش است، دلم گرفته است. درست است. ما حقمان است بدانيم چه بر اين سرزمين گذشته. بگذاريد از دورتر شروع كنم. از چند نفر كه مي شناختمشان.
پدرم يك دخترخاله دارد كه چهار پسر و يك دختر دارد. پسر كوچكش چند سالي بزرگتر از من بود شايد چهار پنج سال. سال شصت تازه شانزده ساله شده بود كه به جبهه رفت. چند روز پس از فتح خرمشهر خبر آوردند كه گم شده است. دوستانش ميگفتند كه ديدهاند كه او به همراه چند نفر ديگر داخل اروند افتادهاند. آن چند نفر پيدا شدند اما امير ... . يادم هست كه همان روزهايي كه اسرا آزاد شده بودند چقدر مادر و پدرش در انتظار بازگشت او نشستد اما....
بچه كه بودم كسي را ميشناختم كه در روزهاي انقلاب تير خورده بود. يادم هست خون مانند جوي روان بود. چند سال بعد هر بار مي ديدمش پايش ميلنگيد. يكبار كه با پدرم رفته بوديم يكي از گورستانهاي مشهد سر يك قبر پسر كوچكي را ديدم كه سر گوري بازي ميكرد. پدرم با مادر بچه سلام و عليك كرد. بعد از مادرم كه پرسيدم فهميدم آن گور همان مردي است كه مي شناختم. او اين بار از گلوله دشمن جان سالم به در نبرده بود.
سالهاي پاياني جنگ راهنمايي ميرفتم. يادم هست معلم عربي داشتيم كه هميشه از پسرش ميگفت. از رتبه بالايي كه در كنكور آورده است. يك روز به مدرسه كه آمديم پشت در مدرسه يك حجله و يك عكس بود پسر دانشجوي معلم ما از جبهه بازنگشته بود.
آن روز كه جنگ شروع شد من شش ساله بودم، وقتي تمام شد چهارده ساله از اين هشت سال تنها چيزي كه به ياد دارم ترس است و آوار و گم شدن كودكي و نوجوانيام.
امروز هجده سال از پايان جنگ گدشته است دختر خاله پدرم هنوز علي رغم اين كه ميداند پسرش باز نميگردد اما قبري ندارد كه برايش گريه كند. پسر ان مرد امروز مرد بيست و چند سالهاي است همسن زماني كه پدرش تير خورده بود و معلم ما كه ديگر رنگ كلاس را نديد. اين ها نمونههايي است كه من ديدهام و ميشناسم. اين هزاران خياباني كه به نام شهيدي نام گذاري شده است نمونههاي زنده ديگري است.حالا من 32 ساله ميشوم اما جايي از زندگي من و دوستانم گم شده است.
نميخواهم احساسي حرف بزنم اما انتشار نامه پايان جنگ ذهنم را درگير كرد. مرا برد به اين خاطرات و آن روزها. ما در تاريخ يك نظريه داريم كه هر حادثه تاريخي زماني كه مي تواند به تاريخ تبديل ميشود كه اسناد واقعيش مشخص و روشن شود. اما اين كه اين اسناد كي از آرشيوها خارج شود با خدا است. امروز هشت سال «دفاع مقدس» ايران دارد كم كم وارد تاريخ ميشود. اين نامه نشان ميدهد كه بايد وارد تاريخ شود. هركس از اين نامه تفسير خودش را دارد. من با پرستو هم عقيده ام حق ما ست بدانيم. حق ماست بدانيم اين جنگ كه نه تنها هشت سال كه هنوز در زندگي ما ها جاري است، چه بر سرمان آورده است چرا هشت سال طول كشيد. همه ماهايي كه شبهاي زيادي را در انتظار آوار طي كرديم بدانيم چرا ؟ خانوادههاي آن هايي كه رفتند و آنهايي كه رفتند كه جاي خود دارند. حرف هاي آقاي رضايي هزار نكته داشت كه بايد درباره آنها تامل كرد. اين نامه كه ميتواند يك سند مهم تاريخي باشد
<< Home