کوپه شماره ٧
Wednesday, September 27, 2006
حال همه ما خوب است
آشناي ديروز سلام. اين شعر سيد علي صالحي وصف حال اين روزهاي من است. چند روزي نيست كه رفتي اما انگار قرنهاست كه بر من گذشته. منتظرم. دلم خيلي تنگ شده. تو چي به ياد ما هم هستي؟ نه همش فكر ميكنم نكنه توي اين روزهاي بيخبري اتفاقي افتاده؟ نكنه مريضي؟ اين روزهاي آخر خوب نبودي؟ نكنه ... ميدوني ميخوام بهت بگم خسته شدم. خسته شدم از اين كه يكسري حرف ها را اين جا تكرار كنم. خسته شدم از اين كه بنويسم و نامههايم را در دست باد رها كنم. خسته شدم اين قدر نوشتم و جوابم را ندادي. ميدانم اصلا اينها را نميخواني. شايد اصلا نيازي براي خواندن اين ها نميبيني. اول هفته فكر مي كردم اين هفته كه با تو شروع شد خيلي خوب است اما بعد از آن شنبه دوست داشتني يك دفعه رفتي و خبري از ما نگرفتي. هر كار ميكنم قبول كنم كه تو نامههاي رها شده در باد من را خواندي نميشود. دو سال همه باورهاي من را بر هم زدي حالا چه طور ميشود. با خودم قرار گذاشتم هر بار كه حالم خوب نبود و چيزي نوشتم نذارم روي وبلاگم. آخه نميخوام ديگه غر بزنم.
پس از اول مينويسم سلام حال ما خوب است اما خسته دلم شور تو را ميزند
<< Home