کوپه شماره ٧

Saturday, September 23, 2006

بوی مهر

باز بوی مهر توی بینی ام می پیچه. امروز روز اول مهر بود. اولین روز از پاییز. صبح که از خانه می رفتم باز چهره های کوچولوی خواب آلوده ای را می شد دید که پشت سر مادر و پدرها می رفتند. دوباره خودم را ديدم كه دارم ميرم مدرسه و دلم شور مي زنه و خوابم مي آد. چشمان خوابی که به تو قاب مقنعه سفید تور توری به شیشه ماشین چسبیده است. این روز برای هر کسی هزاران معنی دارد. اما یک معنی مشترکه که برای همه تکرار می شه اونم اولین روز مدرسه است. اول روز مهر برای من مثل خیلی ها هزار تا رنگ و بو و معنا داره. اول مهر یعنی مدرسه، یعنی بوی دفتر و کتاب های نو، یعنی پاکن صورتی، مانتوی سورمه ای و مقنعه مشکی، یعنی اضطراب، یعنی همشاگردی سلام؛ یعنی صبح زود بیدار شدن، یعنی مدرسه ایثار توی خیابان آذربایجان، اول مهر یعنی صدای شکستن دیوار صوتی، انفجار؛ ضد هوایی؛ اول مهر یعنی جنگ، یعنی خاطره شب های بمباران، یعنی انتظار آوار؛ یعنی صف نفت، نوشتن مشق زیر کرسی با نور شمع؛ یعنی بینی یخ زده و پاهای گرم؛ اول مهر یعنی کتاب ها تا نخورده و تمیز؛ یعنی لوحه؛ حسنک کجایی؟، یعنی تصمیم کبری؛ دندان شیری، یعنی من یار مهربانم؛ یعنی ای نام تو بهترین سرآغاز؛ اول مهر یعنی پایان سه ماه آزادی، یعنی قد کشیدن؛ بزرگ شدن؛ اول مهر یعنی تابستان سال گذشته را چگونه گذرانیدی؟ ، يعني بازم مدرسه ام دير شد، يعني مرشد و بچه مرشد، يعني محله بر و بيا، يعني مدرسه موشهآ، اول مهر یعنی لواشک، آلبالو خشکه، یعنی نون لواش گرم با پنیر مامان؛ یعنی سیب های خورد شده و هویج های تکه تکه تمیزتوي يك ظرف چهارگوش؛ یعنی لب و صورت آلوچه ای، يعني آبنبات كپل، اول مهر یعنی دویدن تا خیابان پاستور؛ یعنی راهنمایی شهید ثانی؛ يعني ترس از ناظم براي دير رسيدن، یعنی دیدن دوباره همکلاسی ها، يعني نازيلا، الهام، ميترا، نسيم، ژامك، سعيده، يعني مريم خضري. یعنی دیدن دوباره پسرای خیابان شیخ هادی؛ یعنی شیطونی تو راه دبیرستان شهید باهنر؛ يعني كل انداختن سر فوتبال، اول مهر يعني ترس لو رفتن براي بردن نوار و عكس به مدرسه. اول مهر یعنی اضطراب پیمودن 59 پله تا دانشکده ادبیات شهید بهشتی؛ يعني كلاس 311،........
این ها بخشی از خاطرات 26 اول مهری است که من طی کردم. 26 سالی که برای برزگ شدن طی کردم. برای من اول مهر همیشه روز خوبی بود. حتی اون سال های مدرسه که پایانی برای تعطیلات بود. اما اول مهر امسال را دوست نداشتم. اول مهری که از اومدنش می هراسیدم. این اول مهر روزی بود که خیلی ها گفته بودند می خواهند نباشند. یک روز برای پوست انداختن. تحمل شرایطی که ما داریم برای خیلی ها طاقت فرساست. اما دور شدن از بعضی از بچه ها هم سخت بود. بخصوص دوری از سارا برای من. نبودنش برای من که حداقل سه سال در کنارش بودم سخت است اما تصمیش را گرفته است باید بین دانشگاه و کار یکی را بر گزیند. می دانم سارا هر جا باشد موفق است اما نبودش در کنار ما ساده نیست.
راستی از اول مهر گفتم امروز با همه اضطراب من روز بدی نبود. امروز شنبه خوبی بود. اول مهر امسال هم خاطره خوبی بود که فردا درباره اش می نویسم.
فقط یک پی نوشت:
اول مهر امسال من باز توی یک مدرسه گذشت. امروز وزیر ارشاد توی صبحگاه دبیرستان تجسمی پسران شرکت کرد. نکته خنده دار این است که بعد از این همه سال هنوز هم میکروفن مدرسه ها سوت می زنند و قطع وصل می شوند.

posted by farzane Ebrahimzade at 9:25 PM

|

<< Home