کوپه شماره ٧

Thursday, September 21, 2006

کتاب هایی که فقط کتاب نیستند


دو سه روز گذشته بعد از مدتها موقعیتی یا شاید هم اجباری به وجود آمد که کتابخانه اصلیم را جابه جا و بعد از مدت ها سامان بدهم. چیدن یک چیزی حدود ششصد جلد کتاب توی دو ساعت اون هم با نظم و ترتیب من کار شاقی بود اما به پایان رسید. کتاب ها را باید یک بار دیگه ردیف می کردم و بعد خاکشونو می گرفتم و بعد اونایی که توی چند ماه پیش خریدم توی ردیف های موضوعی سامان بدهم و بعد مهر بزنم و بذارم توی ردیف مخصوصشون. توی این جابه جایی فرصتی شد تا از بین ردیف های در هم کتابخانه ام کتاب هایی را پیدا کنم که مدتها بود ازشان بی خبر بودم. کتاب هایی که فکر می کردم گمشان کردم یا از یادم رفته بود خریدم. آخه بعضی کتاب ها رو اون روزهایی که هر روز می رفتم کتابخانه های مختلف خونده بودم و بعد خریده بودم و گذاشته بودم توی کتابخانه. توی دنیا شاید عزیزترین چیزی که دارم همین کتاب هاست. کتاب های من مهمترین سرمایه ام. می دونید چرا چون این کتاب ها رو خودم توی مدت دوازده سال این طوری کنار هم چیدم. درست دوازده سال طول کشید تا این ها نزدیک به هزار جلد کتاب بشن. از زمانی که یادم می آد کتاب یکی از مهمترین وسایل زندگیم بود. نمی خوام از خودم تعریف کنم و ادعای روشنفکری کنم اما از زمانی که خیلی کوچک بودم ازش جدا نبودم. یک رابطه عاطفی بین من کتاب هام هست. این چند روز با خودم فکر می کردم اگه یک روز این ها رو از دست بدم چه اتفاقی می افته؟ وقتی می چیندمشون بیشتر به این موضوع فکر کردم که همشونو دوست دارم فرقی نمی کنه جلد سوم تاریخ تمدن ویل دورانت باشه یا خاطرات سیلویا پلات ، خاطرات علم یا تاریخ سی ساله. مهم این که کتاب های من هستند با یک مهر آبی بالای روی شیرازه اشو و توی صفحه اولش «فرزانه ابراهیم زاده». این رابطه گاهی شکل خودخواهانه ای به خودش می گیرد و دلم نمی خواد بدمشون به کسی. مگه این که طرف برام خیلی عزیز باشه؛ یا تو رو دروایستی قرار بگیرم. دوستام معتقدند من یک جور بیماری دارم که این طور کتاب می خرم. اما راستش من با خودم عهد کردم هر پولی دستم آمد یک بخشیش را به خرید کتاب اختصاص بدم. من کتاب هام رو دوست دارم چون تنهایی هامو پر می کنن. می دونید برای آدمی مثل من تنها باید یک چیزی باشه که خوشی ها و ناخوشی هامو را توشون پنهون کنم. برای تحمل خیلی چیزها همیشه کتاب هام بهم کمک کردند. وقتی حالم خوب نیست « مثل دیشب» و کسی نیست که باهاش حرف بزنم. بغضمو می ریزم توی یکیشون. توی این مواقع ندبه بیضایی؛ سووشون یا جزیره سرگردانی یا سیاوش خوانی بیضایی بیشتر از هر کتابی آرومم می کنه. گاهی وقت ها هم می رم سراغ خیام یا حافظ. خوشحال که هستم باز به کتاب پناه می برم. عقاید یک دلقک؛ دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم. گاهی وقت ها تاریخ، خاطرات اعتماد السلطنه؛ تاریخ مشروطه کسروی؛ تواریخ هردوت ، گیل گمش؛ هزار و یک شب و ...... کتابخونه من نشانه ی این هم هست که صاحبش چقدر پراکنده چیز می خونه رمان؛ نمایشنامه؛ تاریخ؛ علوم سیاسی؛ جامعه شناسی، روزنامه نگاری؛ ........ همه این ها رو گفتم که بگم برای من این کتابخونه باز خیلی چیزها هست. همدمم . جای دوستام رو که هر کدوم زندگی و مشکلات خودشون رو دارند و وقتی برای دلتنگی های من ندارند پر می کنه. کتاب های من فقط کاغذ و مرکب نیستند سرمایه من هستند.

posted by farzane Ebrahimzade at 8:26 PM

|

<< Home