کوپه شماره ٧
Monday, September 04, 2006
سي سالگي يك دوست
سلام
سلام امروز چه طوري؟ خستهاي ؟ مي دانم. طبق معمول مي دانم از حالم نميپرسي اما برايت مينويسم اين روزها خوبم. حوالي ما حال همه رو به بهبود است. بايد ساخت پس ما هم ساختيم. راستي چند روزي كوپه از حركت افتاده بود. دليل مهمش تنبلي مضاعف من بود دليل ديگري نداشت. اما حالا باز سوار كوپه شدم و باز با هم داريم حركت ميكنيم. دلم براي تو و كوپه تنگ شده بود اما نميشد بنويسم. اما امروز ديدم نمي شه تنبلي كنم. براي همين باز چشمام رو بستم و دستهايم را گذاشتم روي صفحه كليد و نوشتم.
امروز دوباره رفتم توي حسي كه دو سال پيش داشتم. روزهايي كه قرار بود سي سالم بشه. چه اضطراب و دلهرهاي داشتم. ميترسيدم سي ساله بشم و از خودم جدا بشم. يادم هست اون موقه مسئول صفحه «تجربههاي زنانه» سايت زنان ايران بودم. به خاطر سي سالگيم يك مطلب نوشتم و توي صفحه سايت گذاشتم. يكسري دلواپسي بود نوشتم مي ترسم سي ساله بشم مي ترسيدم از آسمان به زمين بيافتم. از اين كه پير شوم و هزار تا كار نكرد روي دوشم باشه. هزار تا راه نرفته. دستم را مثل امروز گذاشتم و نوشتم ماحصلش نوشتهاي شد كه به همه دغدغههام پايان داد. فرداي روز تولدم من همون آدم بودم. همون آدم ديروز، يك هفته، يك ماه حتي يك سال پيشش. بعد از اول آبان سال 83 من دوباره خودم بودم. خود خودم با يك احساس خلا فرداي آن روز بود كه تو را ديدم. تو پر كننده اين خلا بودي و جاي همه حفرههاي وجودم را پر كرده بودي. فرداي تولد سي سالگيم كسي را پيدا كردم كه بعد از دو سال هنوز نتونستم رو در رو درباره خودم و احساسم باهاش حرف بزنم. فرداي تولد سي سالگيم يك تولد تازه بود اما تولد جنيني كه هيچ وقت بزرگ نشد. اما من به داشتنش راضي بودم هر چند خودم را مشغول نامهاي ديگر و صدها چشم انداز رو به بن بست كردم تو رو تو وجودم حفظ كردم. بگذريم. راستي همه اين حرفها را زدم نه براي اين كه از سي سالگي خودم بگم. همه اين حرفها را زدم براي اين كه امروز تولد يكي از دوستاي گل و خوبم تينا چيني چيان گل و دوست داشتني است. اين حرف ها را زدم تا بگم تيناي گلم هم از امروز كه سي ساله شدهاست و از فردا براي او مثل امروز است. وبلاگش را هم راهانداخته است. اسم وبلاگش نيمكت روبه رو است. قراره توي اين صفحه مثل خيلي از ما از خودش و حرف هاي دلش به اوني كه رو به رويش نشسته بگه. تينا رو چند ساله مي شناسم. از اون روز اسفند كه همه ما توي آتليه شادي قديريان جمع شده بوديم و قرار بود براي نمايشگاه عكسي كه روز جهاني زن در اصفهان داشتيم عكس پاسپارتو كنيم. اون جا شادي تينا را به ما معرفي كرد. البته عكسش رو ديده بوديم توي مجموعه قاجار شادي يكي از مدلهاي عكس بود. اين دوستي بعدها بيشتر شد و تيناي دوست داشتني و صميمي شد دوست همه ما. از دو سال پيش هم كه با هم همكار و دوست جدي شديم. تينا عكاسه عكاس خيلي خوبي هم هست . فقط مشكلش اينه كه مدتيه كمتر دست به دوربين برده. اميدوارم سي سالگي بهانه خوبي براي دوباره دوربين دست گرفتنش باشه. اميدوارم توي وبلاگش عكسهاي قشنگشو ببينم. تولدت مبارك عزيزم
<< Home