کوپه شماره ٧

Wednesday, August 30, 2006

نقطه اينتر سرخط


ساراي عزيزم از ديروز كه اين نوشته‌ات را در رنگ اين روزها خواندم به ياد نقطه سر خط گذاشتن‌هاي خودم افتادم. به راه‌هايي كه تمام نشده به جاده‌ي ديگري ختم شد. به دفترچه هاي ديكته‌اي كه اگر نمره اش كم بود به دور مي انداختم و دفتر نو بر مي داشتم. اگر بد خط مي نوشتم مداد تازه بر مي داشتم و نوكش را تيزتر مي كردم. به دفتر نقاشي هايي كه پر از نقاشي هاي نيمه تمام بود. چون نقاشي به دلم نمي نشست سراغ دفترهاي تازه مي‌رفتم. به خاطراتي كه همراه صداي ضد هوايي و ترس از حمله هوايي پر از دفتر هاي نيمه كاره مشق و ديكته و مدادهاي تا نيمه تراش شده است. به روزهاي بزرگتر شدن كه اگر داستاني به دلم نمي نشست دفتر داستانم را كنار مي گذاشتم و با خودكار و جوهر تازه آبي خودنويس. يا يك بسته جديد كاغذ كلاسور. اين قدر اين موضوع برام جا افتاده بود كه اگر يك بسته كاغذ تازه يا جوهر تازه مي خريدم بايد حتما بايد قصه تازه‌اي مي‌نوشتم. من هم اين روزها به نقطه سرخط تازه‌اي فكر مي‌كنم مثل تو اما براي من گذاشتن اين نقطه سر خط گذاشتن برايم سخت تر از تو ست. خودت مي داني من تازگي‌ها اهل جمله‌هاي بلند و پاراگراف‌هاي طولاني شدم. انگار با نقطه و اينتر زدن دشمني ديرينه دارم. شايد براي اين كه چند سالي بيشتر از تو كاغذهاي سفيد را پاره كردم. دفترهاي نيمه كاره ام زياد شده. شايد مي ترسم. محافظه كار شدم. ساراي عزيزم مطمئنم صدها خط تازه وجود دارد كه مي تواني نقطه سر خط بگذاري. از ديشب كه نوشته تو را خواندم به اين موضوع بيشتر فكر مي‌كنم. حالا كه داستان‌هايم را توي دفتر نمي نويسم شايد يك فايل تازه باز كنم و داستان تازه‌اي با نقطه سرخط‌هاي تازه بنويسم. من هم مي خوام اينتر بزنم.
نقطه، سر خط، اينتر

posted by farzane Ebrahimzade at 10:15 AM

|

<< Home