کوپه شماره ٧
Tuesday, August 29, 2006
بيا آغاز كنيم
به تنهايي مگريز
گهگاه
آن را بجوي و
تحمل كن
و به آرامش خاطر
مجالي ده!
يكديگر را مي آزاريم
بي آن كه بخواهيم،
شايد بهتر آن باشد
كه دست به دست يكديگر دهيم
بي سخني.
دستي گشاده
تنها آن كه بزرگترين جا را
به خود اختصاص نمي دهد
از شادي لبخند بهرهاي مي توان داشت.
آن جا كه جاي كافي براي ديگران دارد
صميمانه تر مي تواند
با ديگران بخندد
با ديگران بگريد
چه مدت لازم بوده است
تا كلمهي عفو
بر زبان جاري شود
تا حركتي اعتماد انگيز
انجام گيرد؟
بيا تا جبران محبتهاي ناكرده كنيم
بيا آغاز كنيم.
فرصتي گران را به دشمن خويي
از كف دادهايم
و كسي نميداند چه قدر فرصت باقي ست
تا جبران گذشته كنيم.
دستم را بگير
گاه آرزو مي كنم زورقي باشم براي تو
تا بدان جا برمت كه ميخواهي زورقي توانا
به تحمل باري كه بر دوش داري،
زورقي كه هيچگاه واژگون نشود
به هر اندازه كه نا آرام باشي
يا متلاطم باشد
دريايي كه در آن ميراند
موطن آدمي را بر هيچ نقشهيي نشاني نيست
موطن آدمي تنها در قلب كساني ست كه
دوستشان ميدارند
خيلي دلم مي خواست اين روزها بنويسم مثل روزهاي دلتنگيهاي هفته قبل اما وقتي داشتم ترجمه شاملو را از اشعار مارگوت بيكل مي خواندم ديدم كه او بهتر از من درباره اين روزها كه كمي بهترم نوشته هرچند كه تو نيستي كاش قبل رفتن نگاهم مي كردم شايد فكر مي كردم عاشقم عزيزم. بخشهايي از چيدن سپيده دم مارگوت بيكل را براي قرض مي گيرم.
<< Home