يادش به خير سالهاي دورتر از حالها سالهايي كه اينترنت، ماهواره، سيدي و دي وي دي نداشتيم اما اميد داشتيم. روزهايي كه هنوز شهر بزرگمان پر از برج هاي بلند و ماشينهاي گران قيمت و بيل بورد هاي بزرگ نبود. از سالهاي خيلي دوري صحبت نميكنم از روزهاي نزديك شانزده سال پيش حرف مي زنم. روزهايي كه تازه از آن جنگ بزرگ رها شده بوديم، راه سازندگي را آغاز كرده بوديم. از روزهايي حرف ميزنم كه تنها تفريح مان فوتبالي بود كه هفته اي دو تا سه تا بازي آن هم نه به طور زنده نشان مي داد. واي كه اگر پخش مستقيم بود چه حالي ميكرديم. از سه چهار روز پيش تبليغ ميكرد و ما لحظه شماري ميكرديم. برنامه نود نبود كه بازيكنان مورد علاقهمان را مستقيم به تلويزيون بياورد. همه سرگرمي آن روزهاي ما فيلم هايي بود كه در انتظارش مي مانديم تا به صحنه بيايد و تئاترهايي كه ساعتها براي گرفتن بليت هايش منتظر مي شديم. بهترين حادثه هر ساله جشنواره بينالمللي فيلم و تئاتر فجر بود. جشنواره كه شروع ميشد زير باران و برف در آن هواي سرد بهمن ماه بياستيم به اين عشق كه فيلم دلشدگان را بدون سانسور ببينم. آخرين نمايشي را كه علي رفيعي به صحنه آورده از بالاترين نقطه تالار وحدت ببينيم. مهم نبود كه بازيگران را آن قدر ريز ببنيم كه تنها از صدايشان بشناسيم مهم ديدن بود. آن روزها اينترنت نداشتييم، بليت و كارت سهميه خبرنگاران نداشتيم اما دلمان خوش بود كه علي حاتمي دلشدگان ميسازد، محسن مخملباف هنوز خيلي روشنفكر نبود و سينماي او را ميفهميديم. عاشق ديدن شبهاي زايينده رود و هنرپيشه بوديم. آن روزها در غياب اينترنت، ماهواره دلمان خوش بود به مجلات سينمايي چون سينما، گزارش فيلم، فيلم و مجلات ورزشي مانند كيهان ورزشي و دنياي فوتبال و كمابيش دانستنيها و يافتن اين مجلات با تيراژ كمشان چقدر سخت بود. كيهان ورزشي و دنياي ورزش كه هر شنبه منتشر ميشد. آن روزها بايد هر طور بود از اين سهميه كم مي برديم. صبح شنبه ساعت هفت دم دكه بايد ميايستادي تا ميتوانستي سهمي از اين تيراژ كم ببريم. واي از آن روزي كه يا صبح زود نميرسيدي يا مجله به ساعت هشت كه زنگ مدرسه خورده بود يا بعد آن ميرسيد و تو از سهم هفته خود بهرهاي نميبردي. تو بودي و حسرت كه يك شماره را از دست دادي. آن روزها اخبار ورزشي هم تنها يك بار تكرار ميشد. نخواندن هفته نامه يعني از دست دادن بخش عمده اخبار. چه شنبههايي كه دير رسيدم تا مجله را بخرم. تازه بدتر از آن اين بود كه مجله را چه جوري از جلوي چشم ناظمهاي مدرسه در ببريم. يادم هست يك بار سال دوم دبيرستان بودم ناظممان خانم اسلامي كه استثناء خيلي دوست داشتني بود دنياي ورزشي را دستم ديد و ازم گرفت و ورق زد و نگاهي به من انداخت و گفت خجالت نمي كشي عكس اين مردهاي لخت را ميبيني. » بعد خنديد. يادم هست منم به خندهاش پررو شدم گفتم خانم حالا اين كه فوتباله خوبه كشتي نيست.
بگذريم. اين ها را گفتم تا به خودم يادآوري كنم آن روزها سر كوچه خونهما توي خيابان ولي عصر يك دكه روزنامه فروشي حسين آقا بود. مرد دوست داشتني كه بعد از مدتها با نگه داشتن انواع مجلات ورزشي و سينمايي براي من مشكل دير رفتن و بردن مجله به مدرسه را حل كرد. سهميه آن روزهاي من هر روز يك مجله ورزشي بود. من آرشيو خيلي مجلات را دارم. از شماره صفر مجله سينما تا شماره 102 يا 103 آن را به طور كامل، شمارههاي كامل مجله دنياي ورزشي در فاصله سالهاي 68 تا 72، هفته نامه هدف، حوادث، سه سال ماهنامه گزارش فيلم. تازه سالهاي بعد كه روزنامهها به بركت دوران اصلاحات آمد تمام روزنامههاي مرحومي كه امروز خاطرهاشان مانده است مانند صبح امروز، زن، فتح، خرداد، بهار، سلام، پيام امروز، بيان را از همان دكه روزنامه فروشي كنار قنادي بامداد كه امروز تنها يادگارش نئون كهنه و كثيف و ساختمان در حال فرو ريختهاش مانده است، خريدم. هنوز هم حسين آقا و دكه روزنامه فروشياش كه اين روزها به خاطر روزنامههاي چند رنگ رنگي شده هست اما من ديگر روزنامه و مجله نميخوانم. حالا من خبرنگارم ـ البته فكر ميكنم ـ هر روز در كوران خبر هستم. هر روز صدها خبر را ميخوانم. خودم خبر مينويسم. امروز هنوز دكه حسين آقا برپا ست هر چند كه جابهجا شده و آمده كمي اين طرفتر. اما ديگر براي خريدن روزنامه نميروم تنها سلام و عليك و احوالپرسي و احيانا روزنامه بابا را بگيرم. امروز اينترنت دارم . سهميه خبرنگاران با جاي ويژه در سينماي مطبوعات و جاي مخصوص در تئاتر دارم اما خيلي با خودم كلنجار ميروم كه بروم يك كار نمايشي را ببينم. نه اين كه كارهاي تئاتر خوب نيست. هر چند خوشبختانه هنوز هنرمندان و تئاترهاي خوب عليرغم تمام سختيها نمايش به صحنه ميبرند. هنوز هم ميشود براي ديدن نمايش فنز، مجلس شبيه در ذكر مصائب ... يا هر كار ديگري ميتوان صف ايستاد. اما روزنامه خواندن و .......... اين روزها دلمان خوش است به ماهواره و اينترنت و روزنامههاي رنگي اما خواندن دزدكي مجلهاي كه به سختي خريده حال ديگري دارد.
posted by farzane Ebrahimzade at 6:32 PM

|
<< Home