کوپه شماره ٧

Tuesday, August 22, 2006

چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟



واي ، باران
باران ؛
شيشه ي پنجره را باران شست
از دل من اما
چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربي رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
مي پرد مرغ نگاهم تا دور
واي ، باران
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست
اب رؤياي فراموشيهاست
خواب را دريابم
كه در آن دولت خاموشيهاست
من شكوفايي گلهاي اميدم را در رؤياها مي بينم
و ندايي كه به من مي گويد :
”گر چه شب تاريك است
دل قوي دار ، سحر نزديك است “
به خاطر تو و همه دوستانی که رفتند این نوشته را از حمید مصدق قرض گرفتم. روحش شاد.

posted by farzane Ebrahimzade at 5:16 PM

|

<< Home