کوپه شماره ٧
Wednesday, August 09, 2006
ياد روزهاي پنج سال رفته
سلام. اين سلام براي تو نيست. تويي كه هيچ وقت اين نوشتهها را نميخواني. اين سلام سلامي است بعد از پنج سال است به خاطرهاي گذشته و رها شده در باد. سلام عزيز روزهاي دور و ديرم. سلام. باز هم 18 مرداد رسيد و آن روز تلخ كه براي من خاطره شدي. باورت مي شود. چهار سال گذشت و من نه دق كردم، نه افسرده شدم و نه ... پنج سال گذشت و باز مرداد از نيمه گذشت و من باز به خاطره تلخ آن روز آخر فكر مي كنم. آن روزي كه فردايش تو نبودي. همان روزي كه رفتي و ديگر نماندي. از ديروز كه باز به ديدار يادگاري كه از تو برايم مانده آمدم پرم از خاطره روز آخر، پرم از روزهاي تب و نداشتن تو، پرم از ......... كاش مي دانستي در اين پنج سال چقدر ياد و جايت در زندگي من خالي بود. ديروز كه به ديدارت آمدم ديدي كه هنوز هم جايي ميان قلبم خالي است. جايي كه تو آن را با خود به فراموشي بردي. ديروز مثل چند سال گذشتههاي حرف نگفته زياد داشتم. شايد بيشتر از سالهاي قبل اما باز هم حرف ها را پشت آن سنگي خاكستري ياد تو و باز حرف هاي گفته را تكرار كردم. باز گفتم كه جاي تو خالي، حال همه ما خوب است اما تو باور نكن. امروز باز زندگي از نو آغاز خواهد شد باز بدون تو و بدون خاطره پنج سال گذشته.
<< Home