کوپه شماره ٧

Saturday, August 05, 2006

همین امروز چهار مرداد

:« یه مجلسی می خوام از پدری که رفت و دختری که موندـ یک مجلس می خوام ار چشمی که به در خشکید، از خونی که به جگر خشکید، نه خان دایی نترس، قصه قصه ننه من غریبم نیست ـ حوصله کن حاج آقا، حاج خانوم، کبلایی، مشدی ـ واسه حوصله ات یه یا علی می خوام ـ بازی این مردا تمومی نداره ـ بابا پی مشروطه و مشروعه شون بودند و دخترا زیر لحافت کرباسی اشکاشونو می شمردن.» شهادت خوانی قدمشاد مطرب در تهران نوشته محمد رحمانیان
انگار همین حالا است. همین اسفند 1283 شمسی محرم 1323 قمری آسید عبدالله بهبهانی بر منبر رفته و از بی کفایتی شاه و توهین نوز بلژیکی می گوید، لحظه ای که مردم با واقعه بانک استقراضی و مسجد خازن الملک روبه رو می شوند. انگار همین همین امروز رخ داده تجار قند را به فلک می بندند. نه لحظه ای که شعله می زند. انگار همین حالاست که سیدعبدالحمید از مدرسه بیرون می آید و تیر می خورد، دست لرزان و بیمار شاه پای ورقه را امضا می کند:« جناب اشرف صدراعظم از آن جا که حضرت باریتعالی جل شانه سررشته ترقی و سعادت ممالک محروسه ایران را به کف کفایت ما سپرده ........ .» انگار همین لحظه است، مشروطه از پس تاریخ دوباره متولد می شود. دوباره شادی مردم، دوباره مجلس اول، دوباره آزادی، جنگ حریت برای کسب کلمه مقدسه آزادی، دوباره اختلاف؛ شاهی که مشروطه داده می رود و شاهی ضد مشروطه پس می گیرد، دوباره از خون جوانان وطن لاله دمیده است و میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل و ملک المتکلمین که به مسلخ می روند. این مشروطه است. انگار نه انگار که 365250 روز گذشته باشد.

posted by farzane Ebrahimzade at 5:20 AM

|

<< Home