کوپه شماره ٧

Wednesday, August 02, 2006

روزهایی به جستجو

سلام
می دانم که خوب و خوشی پس سلام. دیگر نمی توانم جلوی کلمات را بگیرم. باید بنویسم باید واژه هایی که جایی مانده اند را رها کنم. در این نیمه شب در لحظاتی که هزار کار نیمه تمام دارم تا آوارشان برای روزهای مانده تا نیمه مرداد ترسد حس نوشتن نرمال و اداری ندارم. دوست ندارم تاریخ بخوانم. می خواهم بنویسم برای تو بنویسم. از پیاده کردن هزار مصاحبه نیمه تمام حالم به هم می خورد. دلم می خواد بنویسم برای تو برای روزهایی که بی تو و با تو گذشت. امروز برای پیدا کردن یک نوشته قدیمی همه نوشته های قدیمی خودم را گشتم و دل سیر خواندمشان. رفتم به خاطرات لحظاتی که می نوشتم. حس نوشتن دارم. خسته ام دلم می خواهد بنویسم. دریچه نگاه تو چند روزیست که گم شده. چند روزیست که من را با عصبانیت هایم، با خستگی ها، با ترس هایم رها کردی. می دانم روزهای آینده خبرهای خوشی برایم نداری. می دانم تو را هم باید ترک کنم، مثل هشت سالی که سه سال پیش در خاک کردم. در روزهایی که می آید آماده ام تا تو در مقابلم بنشینی و آن خاطره را دوباره بازخوانی کنی. پس به جای گریز می پذیرم. بیا از اول شروع می کنم. سلام خوبی؟ می دانم نمی خواهی حال من را بپرسی اما حال من خوب است و جز خستگی و کار و ............ . برگ های نیمه تمام نوشته های تورا به زودی به دست باد می دهم.

posted by farzane Ebrahimzade at 2:41 AM

|

<< Home