کوپه شماره ٧

Monday, June 26, 2006

خاطراتی از جنس دیگر

سلام .
حال این روزهای گرمت چه طور است. این روزهایی که هوای شهرمان خرما پزان است. حال ما خوب است و جز گرما و دلتنگی های مداوم هیچ نیست.
روزها می گذرد و هیچ اتفاق تازه ای رخ نمی دهد. گلم روزها تکرار مداوم است. تکرار روزهایی که هر روز طی می شود. تنها اسم روزهاست که عوض می شود یک روز خرداد یک روز تیر و روز دیگر مرداد. هیچ چیز فرقی نمی کند شاید چون تو نمی خواهی . همه این روزها تکرار و تکرار.
راستی تازه خاطرات یک گیشا را دیدم و الان دارم کتابش را می خوانم . کتاب جالبی است. بهت نگفته بودم همیشه فرهنگ ژاپن برایم جالب است. فرهنگ عجیب. خاطرات یک گیشا داستان دختری است که در دوران جنگ جهانی دوم به یک اوکیا یا گیشاخانه فروخته می شود تا تبدیل به یک گیشا شود. هیچ می دانستی گِیشا ها در فرهنگ ژاپن از زنانی که در مراسم تفریحی سنتی مردان ژاپنی مانند مهمانی چای ، به سرگرم کردن مهمانان می پردازند و برای این کار سالها تعلیم می بیند.
قدمت این گونه زنان 200 سال است. می دانی 200سال است که دخترانی از کودکی در گیشا خانه ( اوکیا ) آئین گیشایی را آموزش رقص سنتی ژاپن، نواختن ساز و دانستن موسیقی سنتی ، پذیرایی با چای، گل آرایی ، شعر خوانی و دانستن ادبیات برای خوش بیان می دیدند.
لباس گیشا کیمونو است و رنگ و نقوش کیمونویی که یک گیشا می پوشد با فصل و با سن گیشا تغییر می کند. صورت گیشا کاملاً سفید و لبانش کاملاً قرمز است و صورتی عروسکی دارد که اجزایش به طور اغراق شده ، نمایان شده اند. شبیه بازیگران نو
در گذشته گیشا بودن در فرهنگ ژاپن شغل با احترام و با ارزشیداشت. گیشاها تن فروشی نمی کردند. شاید آن چنان که در فیلم می گوید آن ها هنرهای خود را به نمایش و فروش می گذارند. این یک جور تن فروشی است که در بعضی از فرهنگ ها وجود دارد. از گذشته هم بوده امروزی فحشای مقدسی که در گذشته هم بوده و ویل دورانت در تاریخ تمدن می گوید. این ها واقعیت های تاریخی است. اما آن چه این فیلم را برایم جالب کرده بود نگاه انسانی است که در فیلم است. عشق دخترکی کوچک به مردی که به او محبت می کند. در زمانی که او در نامیدی است به او امید می دهد. جسارت دخترکی با چشمانی به رنگ آب برای گیشا شدن. با آن موسیقی زیبا. او می گوید این ها خاطرات امپراطور یا ملکه نیست خاطراتی از جنس دیگر
عشق در این داستان موج می زد. حتی در پس فرهنگ مرد سالار ژاپن. شاید سایوری حق دارد که در آخر می خواهد از خورشید که بیشتر بتابد و باران کمتر ببارد. کاش ما هم یاد می گرفتیم کمی ادای عاشق ها را در بیاوریم. عزیزم.
تا بعد باید باز به تکرار روزها بیاندیشم. به حر

posted by farzane Ebrahimzade at 10:14 PM

|

<< Home