کوپه شماره ٧
Monday, June 19, 2006
سلام عزيزم
خوبي ؟
روزگارما بد نيست عزيز دلم. اوضاع خوب است, اما تو باور نكن.
اين چند روز باز رفتم توي كما و حسرت حرفهايي گفتني و ناگفتهاي كه بر دل ماند. اين روزهايي كه گذشت،خيلي حرفها بود كه بايد مي گفتم و نگفتم. چرا شايد تنبلي مزمني كه گاهگاهي مي آيد و مي رود، شايد هم هنوز به اين قالب جديد عادت نكردم. راستي مي بيني قالب اين جا را باز عوض كردم مثل قيافهام. الان ديگه شبيه اون عكسي كه روي وبلاگ گذاشتم نيستم. تغيير كردم. اين روزها نازنينم حال عمومي خوبه اما از حال دروني نپرس. حرفهايي هست كه بايد گفت. اما ناگفته مانده شايد چون من نمي تونم بگم. مي خواستم اين روزها از فوتبال بنويسم اما نشد. از تيمي كه اميد يك ملت بود و رفت،از اسطورههايي كه ديگر اسطوره نيستند، اما كتك خوردن دوستانم مانع شد، خواستم از هزينههايي كه بايد بپردازيم بگويم. هزينههايي كه داديم و مي دهيم اما نشد، از كبودي ها و سرخي هايي كه كم رنگ مي شود و رنگ مي بازد، از ترسهايي كه مي ماند. مي خواستم از تاريخي بنويسم كه پر هزينه است، اما نشد، خواستم از تو بنويسم اما گلم تو ديگر چيزي نداري كه بنويسم، خسته شدم از نگاهي كه از من دريغ كردي، از كلامي كه مي توانستي بگويي و نگفتي . حالم بهم مي خورد از اين كه انتخاب تو نبودم. نازنينم شايد يكي از همين روزهاي گرمي كه در پيش است تو هم گزينه من نباشي. شايد اين روزهايي كه هواي شهرم جايي براي نفس كشيدن نيست ديگر نگاهت نكنم.
نمي خواستم تلخ بنويسم اما شد،مهم نيست. دوباره از اول مي نويسم.
سلام خوبي
روزگار ما بد نيست همه چيز جز كبودي، مرگ اسطوره، نبودن جايي براي تنفس خوب است.
<< Home