کوپه شماره ٧

Tuesday, June 06, 2006

عصبانيم

از صبح هنوز عصبانيم. از اين كه چرا بعضي‌ها به خودشون اجازه مي‌دهند كه حقوق ديگران را اين طور ضايع كنند و اصلا هم به روي خودشون نياورند. بذاريد ماجرا را تعريف كنم. هرچند ماجراي تازه‌اي نيست يك بازي تكراريه كه بارها گفتيم.

امروز صبح كه مي خواستم بيام خبرگزاري طبق معمول هر روز فاصله چهارراه ولي عصر تا سر طالقاني را سوار يك تاكسي شدم. قبل از من يك آقايي نه چندان چاق نشسته بود. چند قدم بالاتر هم يك خانم ديگر كنار من سوار شد. مردي كه كنارم بود هيچ حركتي از خودش نشان نداد همچنان كه نشسته بود بر جاي خود ماند. آن قدر گشاد نشسته بود كه يك طرف عقب تاكسي را اشغال كرده بود. من و اون خانم ديگه مجبور بوديم به زور در يك طرف ماشين خودمان را جا بدهيم. تاكسي هم پيكان بود. اگر آن آقا كمي جمع تر مي نشست قطعا هر سه ما به راحتي جا مي شديم. خيلي حرصم گرفته بود اما نمي‌توانستم حرفي بزنم. طبق معمول خفه خون گرفته بودم. مرد از حرف‌هايي كه مي زد و قيافه‌اش شبيه مديران ادارات دولتي بود همه‌اش با موبايل حرف مي‌زد و كت شلوار توسي و ته ريش داشت. خوشبختانه سر طالقاني پياده شدم به محض پياده شدن من يك مرد جوان سوار ماشين به جاي من نشست. موقع پول دادن ديدم كه آن مردي كه كنارم نشسته بود چه طور خودش را جمع كرد و اجازه داد تا مرد جوان بنشيند. آن چه براي من بود حسي ميانه تحقير و شرم به جاي آن مرد بود. باخودم گفتم كاش كمي انصاف داشتيم. حتما اگر من و اون خانم مرد بوديم آقا جايي بيشتر از نيمي از ماشين را به ما مي‌داد. اما يادم افتاد كه من دارم اين جا در ايران زندگي مي كنم. سرزميني كه هنوز ديه زن نيم طفل پسري است كه در شكمش هست. جايي كه زنان نيمه دوم جامعه هستند. جایی که نیمی از جمعیت سرزمینش اجازه ندارند مسابقه فوتبال را با همه هیجانش از نزدیک ببینند. جایی که هنوز در عقاید هزار ساله سیر می کند هرچند که به بالاترین فن آوری های دنیا رسیده باشد و این نیمه دوم که نادیده گرفته می شود در آن سهیم باشد. متاسفم كه اين جا و در اين مملكت سر مي كنم كه براي نيمي از جامعه به اندازه نصف نصف نيم ديگر ارزش قائلند.

posted by farzane Ebrahimzade at 3:49 PM

|

<< Home