کوپه شماره ٧

Monday, January 23, 2006

آفسايد براي حقي كه از من سلب شده است

ديشب بعد از چندين سال سكوت بالاخره جعفر پناهي با فيلم «آفسايد» آمد. فيلم خوبي بود. داستان حقي بود كه از من نه من شخصي از جنسيت من سلب شده بود. حكايت استاديوم رفتن دختران. فيلم شعار نمي‌داد. اما قانون‌هاي نانوشته‌اي را فرياد مي‌زد كه به خود اجازه مي‌دهند مقابل استاديوم 100 هزار نفري ديواري بتني نامرئي به قطر ديواري كه آن شش دختر در قفس پشتش زنداني بودند كشيده شود. حصارهايي كه حق ديدن فوتبال را در آن زمين چهارگوشه سبز از زن ايراني « فقط زن ايراني» گرفته بود. فيلم شكل روايي نداشت. مثل مستندي داستان دختري را مي گفت كه به جاي دوستش كه در بازي ايران و ژاپن زير دست و پا مرده بود به ورزشگاه آمده بود كه جايش در روز بازي بزرگ خالي نباشد. هركدام از دختران يكي از ما بودند كه آرزوي نشستن بر آن صندلي‌هاي زرد را سال‌هاست با خودشان دارند. دختراني كه براي ديدن يك لحظه ديدن آن زمين سبزرنگ حاضرند دست به هر كاري بزنند. فيلم پر بود از لحظات واقعي. ديشب ياد خيلي لحظات افتادم ياد دوره كودكي كه اين آرزو ديدن ورودي آزادي را داشتم. ياد دوره‌اي كه براي ديدن يك لحظه فوتباليست‌هاي محبوبم حاضر بودم تا آن سر شهر بروم و ياد آرزوهاي خودم ياد تاريخ يكصد سال زنان ايران. ياد آن روز كه دوستانم كه قرار بود من هم ميانشان باشم با روسري سفيد ديوار بتني را شكستند و بيVIP وارد آزادي شدند. ديشب در حين ديدن آفسايد بغض كردم و دلم خواست گريه كنم به خاطر خودم و قانون‌هاي نانوشته. اما به تاريخ كه نقب زدم يادم افتاد كه اين سد هم شكستني است. حق‌هاي زيادي را گرفتيم اين كه از حق تحصيل، راي و حق حيات سخت تر نيست. در هر صورت ديشب آفسايد جعفر پناهي فيلمي بدور از شعار داستان كهنه تلاش زنان را براي راه يافتن به آزادي گفت، داستان 7 تماشاگري را كه در بازي ايران و ژاپن جان سپردند و داستان هفت فشفشه روشن. داستاني كه روزي به پايان مي‌رسد مانند خيلي‌هاي ديگر. به قول معصومه ناصري يك روز _ روزي كه از امروز دور نيست _ من هم يك بليط مي‌خرم و مثل يك شهروند عادي روي يكي از آن صندلي‌هاي زرد مي‌نشينم كه به اندازه نشستن من هم جا دارد.
ديشب آفسايد پناهي سوت آفسايد براي همه كساني بود كه اين حق را از زنان سلب كرده‌اند.

posted by farzane Ebrahimzade at 9:37 AM

|

<< Home