کوپه شماره ٧

Wednesday, December 07, 2005

لعنت به ....

سرم درد مي‌كند. باورش سخت است از ديروز كه اين خبر سقوط هواپيما رو شنيدم هنوز شوكه ام مثل خيلي ديگه از بچه‌هايي كه مي شناسمشون. مثل اون‌هايي كه ديروز زنگ مي‌زدند و مي پرسيدند از بچه‌ هايي كه توي اون پرواز بودند كسي رو مي‌شناختيد؟ آره يك فيلمي توي سرم داره تكرار مي‌شه. همش ياد اون پرواز و لحظه سقوط تكرار مي‌شه. ياد آفيش‌هايي مي افتم كه براي مرگ امضا شده. ياد لحظه‌هاي قبل از ماموريت. ياد لحظه‌هايي كه همه چي رو كنترل مي‌كني ساعت پرواز لوازم شخصي، خودكار و كاغذ اضافي،‌كارت خبرنگاري ضبط،‌باتري اضافه يادت نره ياد اين كه سر ساعت برسي، ياد اين كه توي ماموريت بايد چه بنويسي. سفارش هاي دبير سرويس، دبير تحريريه: خبرها به وقت ارسال بشه مواظب خودتون باشيد. همه چي هماهنگ شده ؟ لحظه‌هايي كه مي خواي بري توي هواپيما نه بيشتر از اين ياد لحظه پرواز،‌لحظه سقوط، از ديشب همش ياد برداران هستم عكاس فارس ياد پارسال همين موقع‌ها توي يك روز سرد پاييزي براي افتتاحيه كنگره ايران شناسي توي مركز همايش‌هاي صدا و سيما ديدمش. ياد دوقلوهاش،‌ اون روز چقدر از دو تا دخترش تعريف كرد. از ديروز سوگند و كوثر بابا را براي آخرين بار ديدند. كي جواب اون دو تا را مي ده جواب خانواده‌هاي داغدار را، چهره آقاي طاووس شيرازي فيلم‌بردار واحد مركزي خبر از جلوي چشمم نمي‌ره تو پوشش خبري چند تا برنامه آمده بود:كنگره كمال‌‌الدين بهزاد تبريز، قشم، تالار وحدت، خانه هنرمندان ياد حسن قريب عكاس ايسنا كه توي برنامه هاي مختلف ديده بودمش. خبر عكاس برگزيده شدنشو توي جشنواره نوشتم. ياد هواپيماهاي C130 هايي كه هست و معلوم نيست چند نفر ديگه رو با خودش به آسمون هفتم مي‌بره. ياد مادري كه مي گفت يك پسر بيشتر نداشتم. پارسال زماني كه اون زلزله وحشتناك توي آسياي شرقي آمد وقتي جنازه‌هايي بازمانده از سونامي را مي‌ديدم همش فكر مي‌كردم طي يكي دو سال گذشته انقدر مرگ ديديم كه برامون داره عادي مي‌شه جنازه ببينيم. وقتي ديروز خبرها را را شنيدم باز اين خيال به سرم آمد.از اين كه نكنه عادت كنيم. سرم درد مي كنه بدم مي آد از اين كه از مرگ بنويسم. از همه چيز متنفرم از پروازهاييي كه بوي مرگ مي‌ده، از هواپيماهايي كه مركب مرگند، از حرفه‌اي كه بايد از رفتن دوستان نوشت، از شهري كه نمي‌شه توش نفس كشيد،‌ از شهري كه دانشگاه‌هاش روز دانشجو تعطيله حالم بهم مي‌خوره........ پرستو و آسيه از تجمع روزنامه‌نگارها براي همدردري با اين حادثه در انجمن صنفي نوشتن. من با پرستو موافقم خبرنگار خبرنگاره چه فرقي مي كنه كجا كار مي كرده مهم اينه كه ما همكاريم و بايد همدردي كنيم. حتي اگه توي انجمني باشه كه صنف ما خبرنگارهاي خبرگزاري‌ها نيست





posted by farzane Ebrahimzade at 8:10 PM

|

<< Home