کوپه شماره ٧

Monday, November 21, 2005

در میان ابرها

من الان این جا روی این قایقی هستم که پدرم رویش رفت توی رودخونه. شبیه همون قایق هایی که برای دلواری ها می ساخت تا با باروت بزنن به کشتی های انگلیسی. من الان این جا هستم روی این قایق و دارم می رم به طرف انگلیس درست مثل پدرم...
امشب درمیان ابرها برای آخرین بار به روی صحنه رفت. نمایشی که خیلی تعریفشو شنیده بودم اما خوب تا امشب موفق نشدم روی صحنه ببینمش. یکی از کارهای خوبی بود که توی این مدت دیدم اونم بابازی روان و یک دست حسن معجونی و البته بازی خوب باران کوثری. بازی حسن معجونی را خیلی دوست دارم بخصوص وقتی توی نقشش فرو می ره البته این نقش شاید شبیه نقشش توی «مثل خون برای استیک» یا بازیش توی مکبث نبود اما بازهم بازی خوبی بود. ایمور ÷سر ایلیاتی قره چای نمایش ساده ای بود اما پر لحظات ناب بود از اون کارهایی که آدم رو با خودش درگیر می کنه. هم خوشحالم از این که این کار را دیدم اما ناراحتم که در 16 اجرا کارش تموم شد و جایش را به یک اجرای دیگه داد. در هر صورت علی رغم این که بعد از ظهر هیچ حالم خوب نبود اما « در میان ابرها » خیلی حالمو خوب کرد. خیلی خوب بود. مخصوصا دو تا پرده آخرش که خیلی استثنایی بود.

posted by farzane Ebrahimzade at 9:36 PM

|

<< Home