کوپه شماره ٧

Sunday, October 23, 2005

اول آبان

امروز روز منه روزیه که به خودم تعلق داره هرچند هیچ سندی ندارم که ثابت کنه اما همین که خودم می دونم کافیه.

از بچگی روز اول دومین ماه پاییز یک روز دیگه بود. روزی بود که برام همه چی تازگی داشت. همیشه تلاش می کردم این روز یک روز دیگه باشه. مامانم می گه اون روز 31 سال پیش یک روز نسبتا خنک پاییزی بود. هوا هم کمی ابری. فردای عید فطر بود و نزدیک غروب. یادشون بخیر هر دو تا مادر بزرگام از بچگی تو گوشم خوندند که چون دم اذان مغرب اومدی خوش قدم بودی. بچه که بودم چقدر از این بابت حال می کردم. بگذریم. توی این سال ها هر بار که اول آبان آمد من بودم و یک روز تازه یک آغاز. فقط یک اول آبان بود که از اومدنش می ترسیدم اونم پارسال بود. این رو نوشتم این که چقدر ترس داشتم که بیاد. فکر می کردم از اون روز به بعد باید یک اتفاق مهم بیافتاه باید یک روز تازه باشه شایدم باید همه ی زندگیم تغییر کنه. شنیده بودم که باید از آسمون بیام روی زمین نمی فهمیدم یعنی چه از بچگی پاهام روی زمین بود و سرم همیشه توی آسمونا هنوزم هست. من عاشق پروازم عاشق رهاییم نمی تونم احساساتم رو تعطیل کنم. من عاشق عاشق شدم. منطقی بودن رو اصلا دوست ندارم . دلم می خواد می تونستم همه زندگیمو بریزم توی یک کوله پشتی و راه بیافتم برای کشف تازه ها برای از سایه در آوردن خیلی چیزها. اما شنیدم که گفتند باید بزرگ شم. بزرگی رو نمی خواستم روز دوم آبان پارسال فهمیدم همه دلشورهام الکی بود. من خودمم و باید خودم باشم. فردا هم باز یک روز دیگه است یک آبان دیگه شروع شد ماه مقدس آب ها اورمزد روز آبان است و روز تازه ای برای من برای اول آبان می نویسم. چقدر این روز را دوست دارم. حتی اگه کنار سومین دهه زندگیم شماره یک اضافه بشه.

posted by farzane Ebrahimzade at 12:07 AM

|

<< Home