کوپه شماره ٧

Sunday, October 09, 2005

نوستالژی

من آدم نوستالژیکی هستم نمی دونم شاید این رشته ایی که در آن تحصیل کردم این حس را در من زنده کرده است شایدم ؟ آخه مگه می شه از کنار تئاتر شهر گذشت و این چادرها و صداها را شنید و یاد چادرهای کانون نیافتاد؟ مگه می شه نادر ابراهیمی و دید و یاد ماشین دودی کتاب نیافتاد ؟ می شود منصوره راعی و توران خانم را دید و یاد شورای کتاب نبود ؟ می شود در راهروهای تئاتر شهر راه رفت و یاد لوبیای سحر آمیز و بز زنگوله پا و درخت بخشنده نیافتاد؟ مگه می شه عکس کتاب بابا برفی را دید و یاد نانی که جبار باغچه بان نیافتاد؟ می شود شهر قصه را دید زیر لب زمزمه نکرد مگه این دل واسه ما دل نمی شه؟ مگه می شه ...؟ من تاریخ خواندم اما هر چه می نویسم تاریخی است که خودم جزیی از آنم شاید چون بچگی هایم شکل دیگری از بچگی بود. من بچگی کردم مثل خیلی از دوستانم از دیوار راست هم بالا رفتم. اما بچگی من مثل همسن هایم جایی میان خیابان انقلاب گم شده است. جایی میان می خواهم هر وقتی که وقت داشتم جزیی از این کودکی های را بنویسم از کودکی و تئاتر شهر ، از کودکی و کانون پرورشی، از کودکی و کتاب های طلایی، از کودکی و داستان های مارتین، از کودکی و شورای کتاب کودک، از کودکی و داستان های بچگی، از کودکی هایی که جایی میان خیابان انقلاب ماند بنویسم.

posted by farzane Ebrahimzade at 9:18 PM

|

<< Home