کوپه شماره ٧
Tuesday, September 06, 2005
خواهم رفت
عاقبت روزي از همين روزها از اين جا ميروم انگيزه اي براي ماندن نمانده كه هر لحظهاش تكرار تلخ يك انتظاره. انتظار هيچ نمي دانم خودم را به دست باد ميسپارم به دست باران از همه چيز خستهام خسته
دستاويزي حتی كه بشود به آن تكيه كرد و براي آن جنگيد
چرا بايد در جايي ماند
عاقبت روزي از اين جا مي روم به كجا
و شايد به دست خاك.
<< Home